شاید...

جالبه...
اول فکر میکردم اولین پستم باید آخرین پستم باشه...

شاید همه چی تو همین آهنگ فرهاد خلاصه شه...
شاید زندگی یه ترانست...
مثل آوار...
ای آوار...آوار...آوار...


دانلود:آوار/فرهاد مهراد

تو هم با من نبودی...

مثل من با من
و حتی مثل تن با من

تو هم با من نبودی...
آن که می‌پنداشتم باید هوا باشد،
و یا حتی، گمان می‌کردم این تو
باید از خیل خبرچینان جدا باشد...

تو هم با من نبودی...
تو هم با من نبودی...

تو هم از ما نبودی..
آن که ذات درد را باید صدا باشد
و یا با من، چنان هم‌سفره‌ی شب،
باید از جنس من و عشق و خدا باشد...

تو هم از ما نبودی...

*

تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتی در حریم ما،
ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.

تو هم از ما نبودی...

*

تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتی در حریم ما،
ساده‌دل بودم که می‌پنداشتم
دستان نا اهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد...

تو هم از ما نبودی

تو هم با من نبودی یار!
ای آوار...

ای سیل مصیبت‌بار!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدمارو با تو اشتباه میگیرم...
شاید شبیه تو ان...
میترسم یه روز همشونو با تو اشتباه بگیرم...
...

هه

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر را امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده» آنها هر کدام منتظر بودند تا دیگری شرط عشق را به جا بیاورد شرط عشق چه بود؟!

زمستان...
تولدت بود...

آمدم...
نبودی...
رفتم...

تابستان
تولد من 
و حالا
آمدی
نماندی
بی خبر رفتی...

مثل همه ی این روز ها...